دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
27 خرداد 1397 - 10:50
حاشیه‌نگاری دانشجویی از تماشای دسته‌جمعی دیدار ایران و مراکش؛

وقتی بالش به دست‌ و پیژامه به پا بردیم/ چقدر خوبیم ما!

جلو که چیزی قابل دیدن نیست. همه صد و هشتاد را توی هوا باز کردند! جواد دیزنابی افتاده به جان من و تا میخورم مشت و لگد خوشحالی می زند. گوش هایم دارد کر می شود. یکی وسط مشفول پایکوبی است بقیه تشویقش می کنند. جواد آرم گرفته. جواد را توی بغل می گیرم، سفت و سخت.
کد خبر : 287211

گروه دانشگاه خبرگزاری آنا - محمد محمودی؛ زمین را گاز زده بودیم. جیک کسی در نمی‌آمد. پانزده دقیقه اول، فقط نگاه بود؛ سکوت مطلق. مراکش یکریز روی دروازه ما توپ می ریخت. بچه های خوابگاه که اولش با شوق و شادی آمده بودند، حالا فقط صم بکم به تلویزیون زل زده بودند. اتاق مربعی شکل بیست در بیست تلویزیون خوابگاه امام حسین، جا نداشت. کیپ آدم بود: مجید آذری طرفدار سرسخت تراکتور، رئالی های راموس متعصبی، بارسایی ها که همیشه باهاشان کل داشتند و بچه هایی که فقط طرفدار تیم ملی بودند. تلویزیون 65 اینچ، تنها شیئ متحرک بود و فوتبال با هیجان و جذاب تبدیل به فیلم ترسناکی شده بود که ترس را می شد از نگاه بچه ها فهمید. حتی فردوسی پور هم توی گزارشش حالت دفاعی داشت. تنها یک چیز که یخ بچه ها را آب کرد: توپ ربایی آزمون و حرکتش به سمت دروازه، پاسش به کریم انصاری فرد بود که نعره های فرو خورده در گلو را بیرون ریخت. بعضی از بچه ها نیم خیز شده بودند: سعید کنگرانی با داد و فریاد تا نزدیکی های تلویزیون همه را به فحش کشید. می خندیم. شلوار کردی اش را جمع می کند و عقب می کشد. سکوت شکسته شده بود. پچ پچ و تحلیل ها شروه شده بود. هیسسسس: صدا، انگار تمرکز نگاهشان را می گرفت.
عادل: «چه خوب توپ رو ازش میگره امید ابراهیمی. میری پاس میده، آزمووون.... وااااای. توپ برگشتی .... علیرضا جهان بخش... توپ به کرنر رفته. چه بازی خوبی شده. اصلاً معلومه بچه ها ترسشون ریخته». (تصویر آهسته پخش می شود) چه موقعی سردار تعادلش رو از دست داد... چه حرکتی کرد جهان بخش. بی شک بهترین بازیکن ششدانگ ماست.
چیزی به نیمه نمانده است. تیم ایران بازی راحت تری رو نسبت به بیست دقیقه اول انجام می دهد. تا آن موقع مالکیت توپ برای ایران فقط بیست درصد بود. بعضی از بچه ها نیم خیز شدند تا بعد از سوت نیمه اول بروند یک رفرشی بکنند و برگردند. می ایستم سرپا، تا بهتر موقعیت را ببینم: بعضی ها قسمت جلو روی بالشی که با خودشان آورده اند، ولو شدند روی موکت و برخی هم چهازانو همان طور نشسته اند و بالششان را توی بغل سفت چسبیده اند، کناره ها سرپایند. سوت زده می شود. اتاق یکهو خالی می شود. هر کسی موقع رفتن چیزی می گوید: سردار باید میزد.




-روزبه خوب بود ها
-بیرانوند هنوز چیزی رو نکرده!
-همین که تا حالاشم گل نخوردیم خیلیه
-به امید خدا میزنیم
-ههه دلت خوشه مومن!
-به قول فردوسی پور چقدر خوبیم ما!
می روم بیرون. ساعت نه شب است و هوا تاریک. بعضی از بچه ها هنوز هیجان فوتبال توی تن و رگ و پی شان مانده و با توپ والیبال افتاده اند با جان تورش! جلوتر چند نفری سرودی ناهماهنگ با هم زمزمه می کنند: دورند و صدایشان گنگ و نامفهوم. کش و قوسی به بدن می دهم و یادداشت نیم خورده ی نیمه اول را پاک نویس می کنم. دستی پس شانه ام فرود می آید: تلوزیون میدن ماروم بِنویس! چطوری کاکو. بازیم رو دیدی. این مراکشی های دی... خفتمون کرده بودن ها. تر بزنن به ای تیموو. نمیشد گرفتش. مثل کش تنبون در میرد. اوووم اوم اوم
دست میزارم جلو دهانش. مدد الهی است. نگیرمش تا صبح از تحلیل هایش را سرمان هوار می کند و به نافمان می بندد. یکی داد می زند: بازی داره شروع میشه. فلنگ را می بندم. مدد از پشت سرم داد می زند: کجا میره گلو. واس منم بیام خو.
اتاق شلوغ تر شده است. زیکزاکی وسط بچه ها لایی می کشم. جواد را می بینم. خودم را به زور بغل دست جواد دیزنابی جا می کنم. با عینک آستیگماتی آمده بازی را نگاه کند.
-تازه شروع شده؟
-چند دقه ش رفته.
-چطور بود؟
-من که فقط داد فردوسی رو می شنوم! می خندد.
عادل: اوه اوه ... نره ... امید پا به پاش حرکت می کنه... چه تکلی میزنه... جونم امید ابراهیمی...
عادل حس دارد، حتی برای جواد دیزنابی.
بازی خشن شده. بچه ها هم گر گرفته اند. سر امیری به سر ابرامات بازیکن مراکش خورده و پخش زمینش کرده.
یکی از بچه های لرستان بلند می گوید: جونم می سرت، سر سفت!
بازیکن مراکش گیج شده است، درخواست تعویض می کند. سعید آذری از ته سالن می گوید: خوش گلدیم اشک. چشمم به مدد می افتد. دهانش را کرده توی گوش بغل دستی اش. خنده ام می گیرد.
عادل: «موقعیت برای مراکش... خطررررنااااااکه... جوووونم علیرضا بیرانوند. چه توپی میگیره بیرانوند».
-ایول بیرانوند
-عقاب لرستان!
-هووووف
فشار بازی زیاد شده و تنش ها زیادتر. امید و جهان بخش مصدوم می شوند. همه نگران می شویم؛ نگران حالشان و نگران بازی.
-عجب بدشانسیم ها
عادل: «بدشانسی تیم ملی فوتبال کشورمون.... ولی هر کی داره میاد تو زمین، هر کی بازی می کنه، خوب می جنگه»
-باز عادل جو داد!
-خوب راست میگه بنده خدا
-شوخی کردم بابا... حافظ منافع فردوسی پوری تو خوابگاه؟!



داور شیش دقیقه وقت تلف شده حساب می کنه. همه یک جورایی راضی هستیم، ولی ته دلمان می خواهد این تیم برنده از بازی خارج شود. بدبختی این است که مراکش ول کن نیست و این دقایق هجوم آورده جلو و تحت فشارمان قرار داده است. قدوس که به جای جهان بخش آمده داخل، کنار خط کرنر خطا می گیرد. آخرین وقت ها و آخرین موقعیت. توی دلم آرزو گل می کنم؛ با تمام وجود. همه منتظر زدن ضربه هستند. حاج صفی پشت توپ می ایستد. سردار با بازیکن مراکش درگیر شده است. داور بازی را متوقف کرده. ثانیه ها به سرعت در حال گذر هستند. له له می زنیم، یک جمعیت، پاهایم را توی شکم جمع می کنم. دارو اجازه می دهد: حاج صفی سانتر می کند.
عادل: «احسان... سانتش انجام میشه. گووووووول. گوووووول.... توی دروازه...... مهدی طارمی زد یا بازیکن خودشون؟ بعله اولین گل به خودی جام ... گل به خودشون زدن... گل برای ایران.... دقه نوده و پنجم». چه کیفی میده.. جووونم به عزیز بوحدوث... چه گل خوب و خوشکلی میزنه. یه ضربه شیرجه خوشکل... یک بر صفر به نفع ایران. چه خوبیم ما. دیگه بازی تموم شده س. چیزی ازش نمونده... تموم...
جلو که چیزی قابل دیدن نیست. همه صد و هشتاد را توی هوا باز کردند! جواد دیزنابی افتاده به جان من و تا میخورم مشت و لگد خوشحالی می زند. گوش هایم دارد کر می شود. یکی وسط مشغول پایکوبی است و بقیه تشویقش می کنند. جواد آرم گرفته. جواد را توی بغل می گیرم، سفت و سخت. بچه ها دیگه منتظر سوت نمی مانند و به کف و سوت میریزند توی حیات خوابگاه. داور سوت را می زند. بهلول نگهبان پیرمرد خوابگاه را گرفته اند به شوخی و خنده. از خوشحالی دیوانه شده ایم. زنده باشی، زنده باد فوتبال، زنده باد ایران.


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته