دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
روایت خاموشی از فتنه 88:

موسوی‌بجنوردی تجمع موسوی و طرفدارانش را غیرشرعی اعلام کرد

رئیس سابق سازمان تبلیغات اسلامی گفت: موسوی‌بجنوردی به‌عنوان پدر فقهی اصلاح‌طلبان، تجمعات موسوی و مجمع روحانیون را غیرشرعی اعلام کرده بود.
کد خبر : 348350

به گزارش حوزه احزاب گروه سیاسی خبرگزاری آنا، حجت‌الاسلام سیدمهدی خاموشی رئیس سابق تبلیغات اسلامی در کتاب فتنه تغلب بخشی از خاطرات خود درباره مذاکره با سران فتنه را عنوان می‌کند.


خاموشی آورده است: من به‌عنوان عضو حقوقی در جلسات شورای هنر به ریاست مهندس موسوی شرکت داشتم. نزدیک انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 دو یا سه بار از ایشان پرسیدم که شما می‌خواهید در این انتخابات به میدان بیایید؟ اوایل آقای موسوی می‌گفت: نه، چنین انگیزه‌ای ندارم. اما یک بار دم آسانسور که ایشان به بدرقه من آمده بود، گفتم: گویا شما می‌خواهید بیایید. ایشان گفت: حالا ببینیم؛ فهمیدم بی‌میل نیست. همان جا (در حاشیه یکی از جلسات شورای هنر) به آقای موسوی گفتم: من چند سوال از شما دارم. یکی اینکه شما مدت مدیدی در صحنه سیاسی کشور نبودید؛ نسل جوان که امروز آرای اول را دارد، مثل فرزندان دانشجو خودم شما را نمی‌شناسند؛ فقط اسمی از شما شنیده‌اند. گفت: حالا می‌آییم در صحنه دیگر.گفتم: از طرف دیگر شما ضدّ توهم توطئه صحبت کرده‌اید و گفته‌اید آمریکا علیه ما توطئه می‌کند، اما چپی‌ها این را قبول ندارند و همان موقع هم به شما تاختند؛ پس شما نمی‌توانید جایگاه نیرو‌سازی سیاسی خودتان را جناح چپ بگیرید. از این طرف هم می‌گویید: آقای احمدی‌نژاد که جناح راست در این انتخابات با او به میدان آمده اطلاعات غلط به مردم می‌دهد و رفتار ناصواب دارد. این وسط با کدام جناح می‌خواهید کار کنید؟ وی گفت: من خودم شخصیت مستقل دارم. گفتم: اگر آن جناح شما را رها نکنند، چه؟ مثلا اگر آقای ابراهیم یزدی از نهضت آزادی سراغ شما آمد؟ ایشان گفت: من با آنها خط قرمز دارم. من گفتم: بعید می‌دانم شما بتوانید اینها را پس بزنید. گفت: حالا ببینیم.


وی ادامه داد: سؤال دوم من این بود که حالا چه شده که می‌خواهید به میدان انتخابات بیایید؟ وی گفت: باید به داد انقلاب رسید. به نظر خط امام در خطر است و دارد به انحراف می‌رود؛ آرمان‌های امام دارد از بین می‌رود. سومین سؤالم به رابطه ایشان با رهبری مربوط می‌شد. گفتم: شنیده‌ها حاکی است در زمانی که آقا رئیس‌جمهور بودند و شما نخست وزیر بودید، گاهی رابطه‌ شما شکرآب بوده؛ حالا چگونه می‌خواهید با ایشان کار کنید؟ موسوی گفت: ببینید آقای خاموشی! امام آن موقع ولی فقیه و رهبر بودند؛ من نخست وزیر بودم و آقای خامنه‌ای رئیس جمهور. ما اختلافات را تبیین می‌کردیم؛ گاهی هم داوری را پیش امام می‌بردیم. گفتم: خب حالا که آقا رهبر هستند, چه می‌کنید؟ ایشان با تانی گفت: من قانوناً و شرعا باید از ایشان تبعیت کنم. من خوشحال شدم و گفتم: پای این را امضا می‌کنید؟ وی گفت: بله، پای این حرف هستم. گفتم: ولی ذهنیت سیاسی جامعه نمی‌تواند این را به این سادگی از شما قبول کند. آیا حاضرید این را علناً بگویید؟ ایشان جوابی به من نداد. بعد پرسیدم: خاتمی چطور؟ وی نمی‌آید؟ گفت: یا من می‌آیم یا خاتمی می‌آید. گویا این هماهنگی را با هم داشتند.


رئیس سابق سازمان تبلیغات اسلامی ادامه داد: تقریباً مقارن با همین صحبت‌های ما، روزی با دفترم تماس گرفتند و گفتند  خاتمی شما را کار دارد. آذرماه 87 بود و یادم هست که آن روز در تهران باران می‌آمد. گویا در جماران نزدیک بیت امام به وی دفتری داده بودند. من هم رفتم آنجا و ابتدا گزارشی از کارهای سازمان تبلیغات دادم. ایشان گفت: من شما را خواستم تا درباره انتخابات مشورت کنم. گفتم: شما چرا می‌خواهید برای انتخابات بیایید؟البته کمی به عقب برگردم. سه هفته بعد از پایان دوره ریاست جمهوری خاتمی، من به دفتر وی در بنیاد باران رفته بودم. آنجا گفتم: خاتمی! شما در مدت ریاست جمهوری مباحثی مثل گفت‌وگو تمدن‌ها را مطرح کردید؛ خوب است الان که فرصت بیشتری دارید، اینها را بنویسید و شرح بدهید و تنقیح کنید. من حاضرم مطالب شما را چاپ کنم. بعد گفتم: شما رابطه‌تان را با رهبری تقویت کنید. وی گفت: من که با آقا رفیقم و هر هفته با ایشان ملاقات می‌کنم. گفتم: طراوت رابطه مهم است. روحانیت ما با ولی‌فقیه است که قدر و منزلت سیاسی می‌یابد و بدون آن معنا ندارد. همین حرف را بعد از مجلس ششم به آقای کروبی هم زده بودم. در آن جلسه از آقای خاتمی پرسیدم که شما بعد از ریاست جمهوری می‌خواهید چه کار کنید؟ وی گفت: من برای انقلاب در حوزه سیاسی فعالیت می‌کنم. گفتم: در کدام جناح؟ با لبخند گفت: در جناح چپ مصطلح ایفای نقش می‌کنم. تکرار کردم که رابطه‌تان را با آقا حفظ کنید. ایشان گفت: مطمئن باشید آقای خاموشی. همان موقع به خاتمی گفتم: شما برای دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری یعنی چهار سال بعد که می‌شد همین سال 88  می‌خواهید نامزد شوید؟ وی گفت: بوش پدر مصاحبه‌ای کرده و گفته در نظام دموکراتیک، مردم بیشتر از دو دوره تحمل یک رئیس جمهور را ندارند. ولی شما بدان که من در این جناح برای انقلاب ایفای نقش می‌کنم.


وی افزود: در جلسه آذر 1387 گفتم: خاتمی! یادتان هست که آن موقع به من چه گفتید؟ وی گفت: آن را فراموش کن! الان مملکت بی‌‌‌سر و صاحب شده؛ مردم مرجعیت سیاسی ندارند. بی‌‌درنگ گفتم: یعنی آقا را هم دارای مرجعیت سیاسی نمی‌دانید؟ ایشان گفت: نه؛ ایشان مرجعیت دارد. گفتم: پس خودتان اذعان دارید که ایشان مرجعیت مدنی، اجتماعی دارد. مردم ایشان را با اعتقاد قبول دارند. اگر کسی بخواهد این صحنه و آرایش موجود نظام را به هم بزند، خود مردم در مقابلش صف می‌کشند. او گفت: نه، من دولتم را با آقا هماهنگ می‌کنم. گفتم: شما حتماً پیش آقا میروید و از ایشان نظر می‌خواهید؛ نمی‌دانم ایشان چه می‌گویند اما برداشت من این است که جامعه امروز حضور شما را در انتخابات بر نمی‌تابد. بعد پرسیدم: بالاخره شما می‌آیید یا مهندس موسوی؟ او گفت: مهندس موسوی یک قدم جلو می‌گذارد و یک قدم عقب میرود؛ نمی‌فهمیم چه خبر است؛ ولی یا من یا او می‌آییم. داریم مذاکراتی می‌کنیم تا به نتیجه برسیم؛ ولی بعید می‌دانم مهندس به میدان انتخابات بیاید. من گفتم: ظاهراً او خیلی هم جدّی است برای آمدن.


خاموشی درباره اعتراضات سال 88 نیز گفته است: روز دوشنبه 25 خرداد که راه‌پیمایی معترضان در تهران انجام شد، با جمعی از دوستان رفتیم داخل جمعیت تا ببینیم چه خبر است و اینها کی هستند؟ بعضی را می‌شناختم؛ می‌دانستم بعضی از آنها خانواده شهید هستند. بعضی رزمنده بودند. عده‌ای از آنها در میدان انقلاب به نماز ایستادند. تا رسیدیم به سر خیابان نواب و آنجا برخی از آقایان مدعی را دیدیم که این صحنه را نگاه می‌کنند. از همان جا برگشتیم و با دوستان جلسه‌ای گذاشتیم. گفتیم اینها مردم عادی هستند، اما به نظر می‌رسد شبهه‌ای در ذهنشان شکل گرفته است. چه خوب است که این شبهه با صراحت مطرح شود و جواب داده بشود تا بدانند که این قاشق خالی است و خبری نیست. این ماجرا گذشت، تا رسیدیم به روزی که مجمع روحانیون مبارز اعلام کرد: می‌خواهیم برای راهپیمایی بیرون بیاییم. من سریع گشتم و کروبی را پیدا کردم. وی در خانه خودش نبود، جای دیگری بود سمت جماران. گفتم کروبی ماجرا چیست؟ این اطلاعیه‌ها چیست که می‌دهید؟ شما کجای این بازی هستید؟ من فقط می‌خواهم آرامش و متانت خودتان را حفظ کنید. معیار، نظر مراجع قانونی مثل شورای نگهبان است؛ معیار، صحبت‌های رهبری است. گفت: بله، ولی اگر اجازه بدهند که قانون اجرا شود. من گفتم: از اول انقلاب، چند دوره انتخابات در این مملکت برگزار شده، این انتخابات هم چیزی جدیدی نیست، چرا می‌خواهید بهانه بگیرید؟ ایشان گفت من دیگر خسته و ناراحتم. به هر حال گفتم: با مجمع روحانیون مبارز چه می‌کنید؟ او گفت: اینها هر زمانی، رنگی به خود می‌گیرند. گفتم: مجمع اعلام کرده که روز شنبه می‌خواهیم تظاهرات کنیم. نظر شما چیست؟ گفت: اگر مردم باشند، من هم می‌آیم. گفتم: آقای کروبی شما بیرون نمی‌آیید! گفت: تهدید می‌کنید؟ گفتم: این چه کاری است؟ ضد انقلاب دارد جبهه‌ای را علیه نظام آرایش می‌دهد. این فتنه است. شما که انقلابی هستی، طیف خودت را جدا کن. وی بلند شد رو به قبله نشست. گفت: خدایا میدانی من این سیّد را می‌شناسم و قبولش دارم؛ حالا به من می‌گوید بیرون نیا، نمی‌آیم. این وسط مدام به اتاق بغلی می‌رفت و بر می‌گشت. گفتم: کروبی بنشینید مثل دو آدم عاقل با هم صحبت کنیم. اواخر صحبت گفتم: لطفاً شماره مجید انصاری را به من بدهید، من شماره وی را ندارم. گفت: من با او هیچ رابطه‌ای ندارم. اما به اطرافیانش گفت: شماره آقای انصاری را به آقای خاموشی بدهید. آمدیم بیرون، سریع زنگ زدم به آقای انصاری و گفتم می‌خواهم شما را ببینم. گفت: ما فردا صبح در مجمع روحانیون جلسه داریم، بعد از آن با شما مذاکره می‌کنم. گفتم: من مذاکره‌ای ندارم. می‌خواهم گپی بزنم. گفت: نه، بعد از جلسه. جمعه شب بودم. ما هم رفتیم منزل. ساعت 12:30 نیمه شب وی زنگ زد که ساعت هشت صبح فردا منتظر شما هستیم.


وی افزود: دیر بود، اما بالاخره با یکی از دوستان به منزل وی در جماران رفتیم. گفتم: نظر مجمع روحانیون مبارز درباره این قضایا چیست؟ گفت: باید به نظر مردم توجه بشود. گفتم: شما می‌خواهید امروز برای راه‌پیمایی بیرون بیایید؟ وی گفت: ما تقاضای مجوز کرده‌ایم، اما هنوز موافقت نکرده‌اند. گفتم: شما درس حوزه خوانده‌اید؛ استصحاب عدم کنید؛ یعنی مادامی که به شما مجوز نداده‌اند، بنا را بر این بگذارید که این راهپیمایی مجوز ندارد. پس دنبال چه هستید؟ انصاری گفت: خوب زودتر به ما اعلام کنند. گفتم: من هم تلاش می‌کنم به شما اعلام کنند. ولی اصلاً چرا می‌خواهید تظاهرات کنید؟ گفت: این جماعت معترض صاحب ندارند، بگذارید ما صاحب این موج بشویم. بالاخره در نظام باید یکی هم پرچم‌دار این طرف باشد. گفتم: آقای انصاری، شما مگر نمی‌گویید طرف انقلاب هستید؟ پس باید کمک کنید این غائله بخوابد. رئیس جمهور قانونی، هر که هست، باید مستقر شود. اگر اعتراضی دارید به شورای نگهبان بگویید تا بررسی کند. بالاخره آمدیم بیرون. ولی باز هم آرام نشدم. سریع تماس گرفتم با سیدمحمد موسوی بجنوردی که این آقایان وی را به‌عنوان فقیه خیلی قبول دارند. من هم در مدرسه شهید مطهری در حلقه درسی وی بودم. گفتم می‌خواهم به دیدن شما بیایم. وی گفتند: فردا بیایید. گفتم: فردا دیر است. به وی توضیح دادم که آرایش میدان این گونه است و ضد انقلاب دارد کار می‌کند؛ دارند مردم را با ترور کور می‌زنند. در این جریان، تظاهرات مجمع خوب نیست و بر آتش این اتفاقات اضافه می‌کند. الان هم با ضد انقلاب طرف هستیم. شما چه موضعی می‌گیرید؟ به نظر من شرعاً به مجمع حکم کنید که بیرون نیایند. وی تلفن را برداشت و به انصاری گفت: شرعاً حکم می‌کنم که بیرون نیایید. من همان جا تلفن  ضرغامی را گرفتم و به وی دادم. آقای بجنوردی هم گفتند بله، من همین الان به مجمع روحانیون مبارز چنین حکمی دادم. عرض کردم: بگویید اطلاعیه هم بدهند. گفتند دیر است. گفتم: ما می‌رسانیم به صدا و سیما. ساعت حدود 14 اطلاعیه مجمع به رادیو رسید و خوانده شد. از آن طرف عدم جواز راه‌پیمایی هم به آنها ابلاغ شد.


خاموشی گفت: درست روز بعد از خطبه‌های رهبر انقلاب در نماز جمعه بود. البته آن روز بعضی خیابان‌های تهران کاملاً به هم ریخت. دوربین‌ها نشان می‌داد که برخی با اسلحه‌ مخصوص دارند، مردم را می‌زنند. معلوم بود کار ضدّ انقلاب است؛ چون آنها می‌فهمند چه می‌کنند. البته غائله تا نیمه‌های شب کمی فروکش کرد. در یکی دو کلان‌شهر دیگر هم تظاهراتی شد، اما بیشتر کشور در آرامش بعد از انتخابات بود. در این فاصله، من هماهنگی‌هایی با بعضی از اطرافیان موسوی داشتم که اطلاعیه‌هایش را نرم‌تر کند. بعضی حرف‌ها هم واقعاً اثر داشت. اما دو ملاقات هم با خود مهندس موسوی داشتم که هر دو در فرهنگستان هنر انجام شد؛ پایین‌تر از تقاطع خیابان‌های طالقانی و ولی‌عصر. نخستین ملاقات ما بعد از انتخابات، پس از حوادث روز دوشنبه 25 خرداد بود. آنجا به وی گفتم: آقای موسوی! جریان چیست؟ چرا این قدر شتاب‌زده و به هم ریخته عمل می‌کنید؟ وی گفت: آقای احمدی‌نژاد دروغ می‌گوید؛ مثلا دیدید در این مصاحبه چه کار کرد؟ دیدید چه بلایی سر ما آورد؟ من به موسوی گفتم: به اصطلاح کسی به کسی دیگر ظلم کرده باشد یا جناحی به جناح دیگر؛ ولی به خاطر دعوای شخصی و جناحی نباید قیصریه را به آتش کشید. به نظر من این مصلحت انقلاب نیست. شما نتایج انتخابات را آرام بپذیرید، اگر اعتراضی هم هست مطرح کنید تا رسیدگی شود. وی گفت: من نمی‌گویم تقلب شده اما تخلف شده است؛ مثلا از بیت‌المال برای خیلی از کارها استفاده کرده‌اند. گفتم: برای جنابعالی از بیت‌المال استفاده نکرده‌اند؟ آنهایی که به شما کمک کرده‌اند، همه از اموال شخصی‌شان بوده است؟ جوابی نداد، همین‌جور نگاه کرد به من، شما نمی‌توانید بگویید فقط اموال شخصی طیّب و طاهر به من هدیه شده است. برای تخلف هم باید شکایت کرد. اما این چه بساطی است؟ پرسیدم حالا چه کار می‌کنید؟ گفت: من برای هیأت رسیدگی نماینده تعیین کردم. گفتم: پس بگذارید رسیدگی کنند تا نتیجه مشخص شود. شما در این فاصله صبر کنید، ضرورتی ندارد این روند را به هم بزنید. فقط آخر جلسه یک دفعه گفت: نمی‌دانم چه می‌شود! بعد گفت: آقای خاموشی باز هم می‌آیید اینجا؟ گفتم بله، کی بیایم؟ وی گفت: می‌گویم کی بیاید!


وی ادامه داد: رسیدیم به ملاقات بعدی با مهندس موسوی. قبل از دیدار، دوستان به من گفتند شما با او صحبت کن و بگو نباید این قدر در بیرون اطلاعیه و تظاهرات داشته باشی. اعتراض کن، اما باید آرام و طبق قانون عمل کنی. رفتم پیش وی. این بار، مهندس موسوی خیلی به هم ریخته بود؛ اضطرابش بیشتر شده بود. گفت: آقای خاموشی، دارند مردم را می‌کشند! بعد حوادث روز دوشنبه 25 خرداد را مثال زد و گفت این چه وضعیتی است؟ بهموسوی گفتم که شما سردوشی داده‌اید، می‌دانید که به سرباز می‌گویند اسلحه‌ات، در حکم ناموس تو است! اگر جانت هم گرفته شد، کسی نباید آن را از تو بگیرد. درست است؟ گفت: بله. گفتم: آنجا مرکز نظامی بسیج بوده است؛ بعضی می‌خواستند به طبقه دوم آن ساختمان حمله کنند که اسلحه‌خانه است. اگر 100 قبضه کلاشینکف از آنجا بیرون می‌آمد، چند نفر کشته می‌شدند؟ اگر این اسلحه‌ها دست زنگی مست می‌افتاد و کف خیابان می‌آمد، آن روز باید از جنازه چند نفر رد می‌شدیم تا اوضاع را مهار کنیم؟ آیا مثلا تحمل 500 کشته کف خیابان انقلاب یا آزادی را داریم؟ اتفاقاً به نظر من باید به فرمانده آن پایگاه مدال بدهید، چون نگذاشته خون چند 100 نفر دیگر کف خیابان بریزد. گفتم: قبول دارید که نظام سلطه و استکبار حرکت شما را پسندیده؟ بی‌بی‌سی و VOA دارند از شما تعریف می‌کنند. گفت: بله این را فهمیده‌ام. گفتم: خب چرا تبرّی نمی‌کنید از آنها؟ مگر نگفتید من با اینها خط قرمز دارم؟ گفت: من از آنها جدا هستم، ولی آنها دارند سوء‌استفاده می‌کنند. گفتم: این حرف شما خوب است، همین را از قول شما بگویم؟ گفت: بگذارید ببینیم چه می‌شود! دیگر بلند شدم. وی گفت: یعنی این آخرین دیدار ما است؟ گفتم: نمی‌دانم ولی انگار ضرورتی ندارد. چون ما هرچه با شما صحبت می‌کنیم، باز سر جای اول‌مان هستیم و تکان نمی‌خوریم. بعد گفتم: من شما را دارای سابقه انقلابی می‌دانم؛ به نظر نمی‌رسد این کارهای شما به نفع انقلاب باشد. همان جا گفتم: یادتان هست نزدیک انتخابات، دم این آسانسور به من گفتید شرعاً و قانوناً تابع رهبری هستم؟ آقای موسوی سکوت کرد.


انتهای پیام/4082/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته