دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

گزیده اشعار شب هفتم ویژه محرم ۹۹

در آستانه فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، تعدادی شعر از شاعران آئینی کشور ویژه شب و روز هفتم ماه محرم می‌خوانید.
کد خبر : 508469
2625.jpg

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، از سال‌های گذشته شب و روز هفتم دهه اول ماه محرم با نام «حضرت علی اصغر (ع)» فرزند شیرخوار امام حسین(ع) نامگذاری شده است. در آستانه فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، تعدادی شعر از شاعران آئینی کشور را درباره باب الحوائج کربلا در ادامه می‌خوانید.


سید حمیدرضا برقعی


نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا می‌دهد بی‌تابیِ گهواره پیغامی


غریبیِ پدر را می‌زدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی


گلویت از زبانت زودتر واشد، نمی‌بینم
سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی


تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی


علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری
چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی


تو را از واهمه در قامت عباس می‌بیند
اگر تیر سه‌شعبه کرده پیشت عرض اندامی


«الا یا قوم ان لم ترحمونی فارحمو هذا....»
برید این جمله را ناگاه تیرِ نا به هنگامی


چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می‌داشت
به سوی خیمه‌ها گامی به سوی دشمنان گامی


برایت با غلاف از خاک‌ها گهواره می‌سازد
ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی


کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست
برایش می‌برد با دست خون آلوده پیغامی


محمدحسین ملکیان


قبول دارم در کربلا ثواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم


همه توان خودش را گذاشت حرمله اما
خدا گواه به سمت علی شتاب نکردم


به زهر، کام مرا تلخ کرد حرمله اما
هوای بوسه بر آن شیشۀ گلاب نکردم


هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد
ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم


دو راه داشتم: اصغر - حسین... ساده بگویم
که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم


به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم
که هیچ کار برای دل رباب نکردم


هادی جانفدا


بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت


نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت


از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت


پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت


که شاید آخر سیر تکامل حَلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت


یکی به جای عمویت که از تو تشنه‌تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت


بده تمام خودت را به نیزه‌ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت


و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت


و در نهایت معراج خویش می‌بینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت


سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی‌شد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت


محسن حنیفی


جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند
کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند


کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید
آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند


آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه
آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند


کودکی آرام شد با لای لای تیرها
بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند


سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد
مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند


بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود
بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند...


هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست
اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند


نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند
ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند


فائزه زرافشان


چه آتشی‌ست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونه‌ها گلاب نشسته؟


صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه
چه ناله‌هاست که در روضۀ رباب نشسته


کدام سو بدود چشم‌های خستۀ این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته


«چه کرده‌اند که زیر عبا می‌آوری‌‌اش؟ آه!
چه کرده‌اند که در چشم‌هاش خواب نشسته؟


چه دیر می‌گذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته


کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بی‌جواب نشسته


کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته


جواد محمدزمانی


میان گریه‌ات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟...


خدا در بند قنداقه تو را خواست
علی همواره دستش در طناب است...


علی هستی تو آخر، حرمله کیست؟
بزن پلکی که وقت فتح باب است


به عکسِ وقتِ تشییع تنِ تو
چقدر انجام دفنت پر شتاب است


چه بهتر دفن بودی و نگفتند
سه روز این جسم زیر آفتاب است...


وحیده گرجی


فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن


دردی عمیق در رگ من تیر می‌کشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن


هل من معین توست که لبیک می‌دهم
أمّن یجیب‌های مرا مستجاب کن


من روی دست‌های تو قد می‌کشم، پدر
از این به بعد روی نبَردم حساب کن


داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
با خون من محاسن خود را خضاب کن


گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطره‌های رباب کن


وقتش رسیده نیزهٔ خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن


علیرضا لک


تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ‌کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد


پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات!
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟


خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد...


خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟


دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما...
دست یک نیزه بر آن حلق مطهر...


رضا معتمد


پوشید سرباز کوچک، قنداقه یعنی کفن را
پیمود یاس سپیدی، راه شقایق شدن را


نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی‌ست
یعنی که در پیشگاهت آورده‌ام جان و تن را...


قدری بنوشان مرا از، اشک غریبانهٔ خویش
تا حس کنم در نگاهت، لب‌تشنه پرپر زدن را


تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت
می‌بینی افتاده بر خاک، یاران گلگون‌کفن را


یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش
بر شانهٔ کوچک من، این داغ قامت‌شکن را


ناگاه در دست مولا، یک چشمه جوشید از خون
بوسید تیری گلویِ آن شاخهٔ نسترن را


گهواره خالی خدایا، تنها دلی ماند و داغی
داغی که از من گرفته‌ست، پروای دل‌سوختن را


انتهای پیام/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته