دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
آقاجان ممنونم...

خاطرات خواندنی خادمان بخش ویلچر حرم رضوی از زیارت مخلصانه سالمندان

اوج شوق زیارت امام مهربانی ها را روزهای پایانی ماه صفر، می توان در چهره سالمندانی دید که به دلیل ناتوانی کمتر توفیق زیارت پیدا می کنند یا حتی برای اولین بار به زیارت حضرت می آیند.
کد خبر : 54689

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از خراسان، «معین الضعفا» عنوان طرح تشرف گروهی سالمندان و افراد ناتوانی است که از اطراف و اکناف، قصد زیارت ثامن الحجج(ع) را می کنند و با کاروان ساماندهی شده خادمان حرم رضوی همراه می شوند. هرچند این روزها ایام اجرای این طرح نیست اما به لحاظ این که بهتر بدانیم خدمت به زائران امام رئوف به خصوص سالمندان و... چه توفیق و اهمیتی دارد، در ادامه این مطلب خاطراتی از زیارت این افراد را از زبان چند نفر از خادمان بخش ویلچر می خوانیم که از ابتدا تا پایان زیارت در کنار مهمانان این امام غریب هستند.


آقا ممنون که شب بارانی آمدم!

یکی از خدام می گوید: چند ساعتی از غروب آفتاب گذشته و هوا کاملا تاریک شده بود. خانم میانسالی همراه نوزادی که در بغلش بود، در حالی که باران شدیدی می بارید، از من خواست که مادرش را سوار ویلچر کنم تا به زیارت بروند. تقریبا از مکانی که می خواستند سوار ویلچر شوند تا حرم مطهر، 10 دقیقه ای راه بود. از آن ها خواستم که چند لحظه ای صبر کنند تا باران بند بیاید اما اصرار داشتند که در همان حال و زمان به زیارت بروند. چند قدمی که با آن ها همراه شدم، متوجه گریه های مادری شدم که روی ویلچر نشسته بود. دخترش هم در حالی که بچه اش را با تمام قدرت در بغل گرفته بود، حال عجیبی داشت و مدام زیر لب می گفت: «آقا ممنونم، بالاخره یک شب بارانی آمدم!» بعد از این که در یکی از صحن ها زیارت کردند، از آن ها پرسیدم که چرا صبر نکردید باران بند بیاید و راحت تر به زیارت بیایید. مادر 50 ساله که انگار هنوز هم در حال و هوای درد دل با آقا بود، گفت: «دخترم بیش تر از 10 سال بود که بچه دار نمی شد. نذر کردم که اگر خداوند به من نوه ای بدهم، هرجور شده خودم را برای زیارت به حرم امام رضا(ع) برسانم. هیچ وقت یادم نمی رود، شبی که خبر بارداری دخترم را شنیدم، بارانی بود و شبی که به من خبر دادند که می خواهند مرا با طرح «معین الضعفا» به حرم بیاورند هم بارانی بود. حالا امشب اگر سنگ هم می بارید به زیارت آقا می آمدم، باران که جای خود دارد!»

آقا ممنون که به آخرین آرزوی زندگی ام رسیدم

یکی دیگر از خادمان بخش ویلچر خاطره ای زیبا را چنین روایت می کند: ساعت 14 پایان شیفت من بود و کمتر از یک ربع به آن زمان مانده بود که گروهی از سالمندان برای زیارت وارد حرم شدند. یکی از آن ها به من گفت که مادرجان می شود تا ساعت 3 هر جایی در حرم که گفتم، من را با خودت ببری. با این که برای آن روز برنامه ریزی کرده بودم اما گفتم که او زائر امام رضا(ع) است و نمی توان به درخواستش جواب منفی داد؛ بنابراین رکاب های ویلچر را باز کردم و او روی صندلی نشست. ابتدا رفتیم پنجره فولاد، در آن جا زیارت نامه اش را خواند و برای خودش روضه ای خواند و سپس گفت که من را به مسجد گوهرشاد ببر. در آن جا نماز خواند و سپس گفت که من را به آرامگاه شیخ حر عاملی و مرحوم نخودکی و ... ببر تا توفیق زیارت آن ها را هم داشته باشم. در این مسیر و در حالی که ساعت 3 و نیم شده بود، به من گفت که می دانم که هیچ فردی به مهربانی و صبوری شما با من رفتار نمی کرد اما همین قدر بدان که من خیلی وقت بود که توفیق زیارت نداشتم و همه آرزویم این بود که یک بار دیگر به زیارت امام رضا(ع) مشرف شوم. راستش فکر نمی کردم که به این توفیق دست یابم اما خدا را شکر که قسمتم شد. در پایان شماره من را هم گرفت و رفت. بعد از چند روز، آقایی با من تماس گرفت و خودش را پسر آن خانم معرفی کرد و گفت: شما چند روز پیش مادر من را سوار ویلچر کردید که شماره تان را هم گرفته است. مادرم در این چند روز خیلی از زحمات شما برای ما و دیگر بچه ها و نوه هایش تعریف می کرد. هم می خواستم از شما تشکر کنم و هم بگویم که مادرم چند شب پیش از این دنیا رفت. خدا را شکر که خاطره آخرین زیارتش برایش شیرین تر از همیشه بود.

آقا ممنونم که صدایم را شنیدی

اما خاطره یکی دیگر از خدام نیز خواندنی است: پیرمردی که به دلایلی از بقیه دوستانش جدامانده بود، در گوشه ای از خیابان و در فاصله چند دقیقه ای تا حرم روی یک صندلی نشسته بود. من هم پیرمردی را که زیارتش تمام شده بود به محل سرویسشان برمی گرداندم که او را دیدم و رد شدم. در راه برگشت می خواستم میانبر بزنم اما یاد آن پیرمرد افتادم و گفتم شاید می خواسته به حرم برود. بنابراین راهم را طولانی تر کردم. وقتی به جای قبلی رسیدم، دیدم که پیرمرد هنوز همان جا نشسته است. از او پرسیدم که به حرم مشرف می شوید که دیدم سرش را پایین انداخت و گفت: آقا ممنونم که صدایم را شنیدی. دوباره از او پرسیدم که به حرم مشرف می شوید که گفت: بله. از دوستانم جا ماندم و چند دقیقه ای هست که این جا زیر آفتاب نشسته ام به همین دلیل حالم بد شده است. پایم درد می کند و نمی توانم راه بروم. همین الان داشتم با امام رضا(ع) صحبت می کردم و می گفتم: یا امام غریب، راضی نشو که در این حال بمانم که شما آمدید.

انتهای پیام/

ارسال نظر
نظرات بینندگان ۰ نظر
ماریا
Iran (Islamic Republic of)
شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۳:۲۳
۰
سلام. خداوند توفیق بدهد.
هلدینگ شایسته