دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
در آنا بخوانید؛

روایت یک جانباز از لحظه‌ای که چشمش از حدقه درآمد

روایت یک جانباز از لحظه‌ای که چشمش از حدقه درآمد
جانباز «بلال محمدیان» می‌گفت: در حمله بعث عراق به منطقه شرهانی، خمپاره ۶۰ در نزدیکی‌ام به زمین خورد. احساس کردم یک شیء گرد و لزجی روی صورتم افتاد. آن شیء چشم چپ من بود.
کد خبر : 834059

به گزارش خبرنگار حماسه ومقاومت خبرگزاری آنا، چهل روز از آسمانی شدن، جانباز دفاع مقدس «بلال محمدیان» می‌گذرد.

وی سال ۱۳۶۴ در حالی که ۲۰ ساله بود، به منطقه شرهانی اعزام شد و بر اثر اصابت خمپاره ۶۰ در نزدیکی وی دچار موج‌گرفتگی شد و یکی از چشم‌هایش را از دست داد. این جانباز دفاع مقدس سال‌های پایانی عمر خویش را ویلچرنشین شده بود و سرانجام دی ماه ۱۴۰۱ به یاران شهیدش پیوست.

روایت «رسول محمدیان» پسری عموی این جانباز دفاع مقدس را در ادامه می‌خوانیم.

پسرعمویم متولد ۱۳۴۴ بود. دوران خدمت سربازی او همزمان با دوران جنگ تحمیلی بود. او در تابستان سال ۱۳۶۴ در منطقه شرهانی حضور داشت که بر اثر اصابت ترکش خمپاره چشم چپش را از دست داد. بلال در این حمله دچارموج گرفتگی شدید هم شده بود. همزمان با مجروحیت پسرعمویم، من از طریق لشکرعاشورا به حاشیه اروندرود عازم شده بودم و به خاطر علاقه و محبت زیادی که بین من و بلال بود، خبر جانبازی پسرعمویم را به من اطلاع نداده بودند تا اینکه بعد از بازگشت از جبهه در پائیز، از جانبازی وی مطلع شدم.

بلال درباره نحوه جانبازی خودش برایم تعریف می‌کرد که «شب بود و بعثی‌ها خط آتش گرفته بودند. صدای خش مانندی شنیدم و حدس زدم که باید خمپاره ۶۰ باشد. تا آمدم به خودم بجنبم، خمپاره ۶۰ در نزدیکی‌ام به زمین خورد. احساس کردم صورتم خیس شد. انگار به صورتم آب پاشیدند. دستم را به صورتم کشیدم. احساس کردم یک شیء مثل گردوی کوچک ولی نرم و لزج به دستم خورد. آن شیء را گرفتم و محکم کشیدم. دیدم ریشه آن شیء از داخل چشم چپم همراه با درد شدیدی بیرون آمد. تازه متوجه شدم چشمم از حدقه در آمده بود. با توجه به تازگی زخم و گرمای اولیه ناشی از برخورد ترکش آن دقایق اول متوجه موضوع نشده بودم».

وجود ترکش‌های فراوان در بدن بلال، به ویژه در اطراف چشم و مغز و ستون فقرات، زندگی را برایش سخت کرده بود. با گذر زمان وضع جسمی بلال روز به روز بدتر می‌شد. به خصوص اینکه مصرف قرص‌های اعصاب و روان برای او خیلی عذاب‌آوربود. از سالها پیش حرکت ترکش در ناحیه کمرمنجر به آسیب نخاعی وعدم تحرک و بی‌حسی کمر و پاهای وی شد. بنابراین مجبور بود،‌ همیشه روی تخت درازکش باشد و با ویلچر جابجا شود. پسرعمویم در تحمل درد بسیار صبور بود و هیچ وقت ناشکری و گلایه نمی‌کرد.

باورکنید هرروز چندین بار از شدت درد و رنج شهید می‌شد. این را فقط کسانی که درد جانبازی کشیده‌اند، درک می‌کنند.

انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته